به نام هستی عالم
ابر شدی باریدی بروی دردای من
ماه شدی تابیدی میون شبهای من
درد شدی رنجیدی برای غصه ی من
عشق شدی دویدی میون قصه ی من
راه شدم اومدم میون دل تنگت
اشک شدم چکیدم از چشمای قشنگت
سنگ شدم شنیدم تموم رنج و دردات
نفس شدم میون تموم آرزوهات
ولی میرم میدونی راهمو پس میگیرم
تنها میذارم چشمو اشک می شم می بارم
سنگ می شم نبینم تنهاییتو عزیزم
نفس بکش قشنگم آرزوتو میفهمم
دیدگانم همچو دالان های نور
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد مرگ
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم ننهند
آه !شاید عاشقانم نیمه شب
گل بروی گور غمناکم نهند