ماه شعبان

به نام او

شب میلاد تو ای یار مرا

شب غمگینی بود

خانه با یاد تواز گل لبریز

همه جا پرتو لرزنده شمع

دوستانت همه شاد

عاشقانت همه جمع

لیک در جمع عزیزان تو نبودی...افسوس...

من هم به دوستان اعیاد شعبانیه راتبریک میگویم ببخشید نتونستم زودتر تبریک بگم،چون نه تهران بودم ونه وقت داشتم برای چند روزی رفته بودم پابوس امام رضا(ع) جای همگی خالی بود،آقا رضا طلبید ولی ظهرحرکتم موتورمو دزد برد بدشم که از مشهد برگشتم شروع کردیم به چراغ زدن در خیابان.

الان که موتور ندارم همش توی خانه هستم و به مادرم کمک میکنم.انشااله که دزدیدن موتور خیر بوده.

به نام معبودم که محبوبم را آفرید

سلام به دوستان گلم من  در blogfa عضو شدم اگر خواستید سر بزنید.

کلیک کنید                          http://mghs-mrjs.blogfa.com         

برای کسی که دوسش دارم...

من گل خشک کاغذی تو ابر پاک آسمون

ای آسمونی دل نبند به حرف خاک بی نشون


 دست تو دست بارونه بارون تو نوازشه

صداقت تو عاقبت به زیر خاکم میکشه


 گلی که از دور می بینی وقتی تو بارون می مونه

یه کاغذ رنگی خیس به جاش تو گلدون می مونه

 

تو ساخته دست خدا از خاک آلوده جدا

 

من بی بهار و بی خزون مخلوق دست آدما

 

تو دور زدنیای منی برو که گرم رفتنی

من یه دورغم یه دورغ از من باید دل بکنی

 

عشق تو بارونه تو شبها اینو نثار من نکن

من یه گل کاغذیم فکر بهار من نکن

 

اگه به گل برگهای من یه قطره بارون بزنه

همون یه مشت کاغذ خیس تنها نشونه منه

 

برای اون گلی ببار که مثل کاغذ نیست

یه لحظه هم نگاه نکن به کاغذ رنگی خیس

 

اگه به گل برگهای من یه قطره بارون بزنه

همون یه مشت کاغذ خیس تنها نشونه منه

بیا ای خالق عالم...

بیا ای خالق عالم

رهایم کن از این غربت

که من پوسیدم و مُردم

در این تاریکی و ظلمت

رهایم کن، به آغوشت صدایم کن

مرا با عشق و با هستی

دوباره آشنایم کن

در اینجا خانه زندان است

تهی از نور ایمان است

شریک درد جان سوزم

فقط این چشم گریان است

جدا از یارم و زارم

گره افتاده در کارم

فقط مرهم تویی یا ربّ

علاجم کن که بیمارم

تنم در آرزوی لحظه ای گرما

چه جان فرساست این سرما

اگر دیروز من این بود

چه امیدی ست بر فردا

به پایانم ولی آغاز می خواهم

بیا صد پاره کن زنجیر پایم را

که من پرواز می خواهم

ز سرما من گریزانم

من آن خورشید گرم میهنم را باز می خواهم

رهایم کن، رهایم کن

مرا با عشق و با هستی

دوباره آشنایم کن


شعر از خسرو نکونام

دوستت دارم

     برای فرار از غم غروب هنگام

     برای علاج بغضی عصر اندام

خورشید را گرفتم ، در قفسی گذاشتم 

    در اتاقم

تا همیشه روز باشد

بی غروب دلگیر

نگاه خورشید را غم گرفت

صورتش خون مرده شد چون غروب

و من باورم شد م غم من ، بغض من و همه ی دلتنگیهایم همه از اسارت است نه از غروب


دعایت می‌کنم جانا نمی‌دانم تو می‌دانی

ز یاد بوی زلف تو پریشانم تو می‌دانی


الا باد سحرگاهی چو آگاهی ز احوالم

رسان بر کوی دلدارم که خواهانم تو می‌دانی



بباید هم نوشت آخر ز سرمشق شقایقها

خطی رنگین ز خون دل به دیوانم تو، می‌دانی


خدایا خیل مشتاقان چو در صدرند در مجلس

مرا تاب و توان نبود که دربانم تو می‌دانی



سلیمان باچنان حشمت نظرها بود با مورش

من آن مور تهیدستم ،‌سلیمانم تو می‌دانی

 

چو بوی شیر می‌آید ز لعل شکرین او

لب دریای مهر او من عطشانم تو می‌دانی



خدایا این شب هجران به پایان بر که این جلوه

به غرقاب فنا افتاد و گریانم تو می‌دانی

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب



گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریبگفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدارخفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غمای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناستمی?نماید عکس می در رنگ روی مه وشتبس غریب افتاده است آن مور خط گرد رختگفتم ای شام غریبان طره شبرنگ توگفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریبخانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریبگر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریبخوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریبهمچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریبگر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریبدر سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریبدور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

عشق یعنی....؟

عشق یعنی...!

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده با چشمان تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

 

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی درجهان رسوا شدن

عشق یعنی سست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن با ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

کنکور

به نام او

سلام

بالاخره کنکورو دادم از دستش خلاص شدم.۴/۵/۸۷ روز سرنوشت ساز من بود.ساعت ۶:۰۰ از خواب بیدار شدم. اون روز اولین روزی بود که پدرم کلید ماشینو به من داد که برم نان بگیرم خیلی خوشحال شدم.تا ازنانوایی آمدم ساعت حدود ۶:۳۰ بود که میبایست ساعت ۶:۴۵ میرسیدم حوزه امتحانی.زمانی که اومدم بیرون دیدم شوهر خواهرم منتظرم ایستاده خلاصه منو تا حوزه برد.

قبل از کنکور به ما گفته بودن ماشین حساب مجاز ولی سر جلسه گرفتن.

یک خاطره برام موند ازکنکور:

بعضی از بچه ها ماشین حساب آورده بودن داخل جلسه من از یکی از بچه ها گرفتم ولی گفت باید به من برسونی گفتم حالا بده تا بعد زمانی که همه ی سوالارو جواب دادم بلند شدم برم پسر گفت جواب سوالارو بگو من خواستم بگم ولی دیدم مراقب اومد طرفم منم ناچار شدم پاسخ نامه را تحویل بدم.ولی الان پسر داره میزنه تو سر خودش که چرا به من ماشین حساب داده.

اینجوری روز کنکور ما سپری شد.

من از تمام کسانی که در این روزها کمکم کردند متشکرم مخصوصا از پسر عمویم محمد و خواهر مهربونم . . .  

کلاغ و طوطی هر دو سیاه و زشت آفریده شدند طوطی شکایت کرد وخداوند او را زیبا کرد ولی کلاغ راضی به رضای خدا شد و گفت هر چه از دوست رسد نیکوست و نتیجه این شد که طوطی همیشه در قفس است وکلاغ آزاد.

درپناه حق سربلندو پیروز باشید.