دلتنگ

 به نام هستی عالم

 

ابر شدی  باریدی  بروی  دردای  من
ماه شدی تابیدی میون شبهای من
درد شدی رنجیدی برای غصه ی من
عشق شدی دویدی میون قصه ی من

راه   شدم   اومدم   میون  دل  تنگت
اشک شدم چکیدم از چشمای قشنگت
سنگ شدم شنیدم تموم رنج و دردات
نفس   شدم  میون   تموم   آرزوهات

ولی میرم میدونی  راهمو  پس  میگیرم
تنها میذارم چشمو اشک می شم می بارم
سنگ  می شم  نبینم  تنهاییتو   عزیزم
نفس   بکش  قشنگم   آرزوتو   میفهمم

نظرات 1 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:47 ب.ظ

دیدگانم همچو دالان های نور


گونه هایم همچو مرمر های سرد



ناگهان خوابی مرا خواهد ربود



من تهی خواهم شد از فریاد مرگ



خاک می خواند مرا هر دم به خویش



می رسند از ره که در خاکم ننهند



آه !شاید عاشقانم نیمه شب



گل بروی گور غمناکم نهند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد